
شلینگ و نظامِ زیباشناختی
زیباییشناسی (Aesthetics) در فلسفۀ موضوعی بسیار وسیع و پر از گسترههای متنوع خصوصاً از حیثِ ماهیتی میباشد که در جایی، این تنوع در دامِ شلینگ میافتد. آشکار است که شمولیّت و گوناگونیِ این حوزه بسیار پیچیده و مفصل است امّا تمرکز من و آنچه در عنوانِ گفتار مشخص است، اخصّ ایدههایِ بنیادینِ زیباشناختی و استتیکی نزدِ شلینگ و همینطور دلالتِ معناییِ آنها با نظامِ ایدئالیسم استعلاییِ اوست. پس مجالی برای موسعساختنِ ایدههای عامِ زیباییشناسی در اینجا نیست.
پروژۀ زیباییشناسی نزدِ شلینگ تمایزی بسیار برجسته و عمیق با دستگاهِ زیباشناختی کانتی یا هگلی دارد؛ چرا که شلینگ مرزهای عقلانی-احکامی کانت و چهبسا مفاهیم مرزبندیشدۀ [عقلانی] نزدِ هگل را درمینوردد و یک تناسبِ مفهومیِ جسورانهای از سیستم زیباشناختی نزد خود میپروراند و بسط میدهد.
شلینگ هنر را عنصر وحدتمندیِ تمایزهایِ (میتوان از اضداد یا مفاهیم متقابل مانند ابژه و سوژه نام برد) جهان میانگاشت، چنان که توضیح خواهیم داد، نزد او، هنر و تمامیّتاش ایدهای مطلق است. او در کتاب «نظامِ ایدئالیسمِ استعلایی»(System des transzendentalen Idealismus) و رسالاتی درباب هنر و طبیعت، به این موضوع دقت کرد که «هنر» و مشتقاتِ آن، اصولاً مفهومی ثانویۀ انسانی یا فرعی نیست بلکه هنر، رویکرد و جریانیست که در بطنِ آن، ایدۀ محضِ خود را زنده و مطلقاً آشکار میکند. بهعبارتی، ایدههایی مانند آزادی و طبیعت، خودآگاهی و ناخودآگاهی، فیزیک و متافیزیک، همگی در آنِ واحد و بی واسطه در یک «اثر هنری» در یک وحدتِ خاص، وحدتِ شهودی، اینهمان میشوند و گسستی معنامندانه یا صورتی افتراقی نسبت بهیکدیگر بهخود نمیگیرند. شلینگ خود نیز در رسالهاش دربابِ هنر اذعان میکند که در یک اثر هنری (او اثر هنری را بهطور عام بهکار میبرد زیرا هدفش امر زیباشناختی است)، سوژه و ابژه انتزاعی از هم ندارند و بهتعبیری از یکدیگر جدا نیستند. درواقع این عدمِ انتزاع و یگانهسازیِ اشتقاقِ امرِ هنری (وحدتِ عینیّت و ذهنیّت)، همان بازنمودِ «ایدۀ مطلق» در حسیترین شکل است.
و از همین وحدت، که هنر را بهمثابه والاترین نوعِ شناخت تعبیر میکند و در همین سرحدّاتِ معرفت است که «ایده» و «واقعیت» یکسان میشوند. درهمین حین، در هنر، امرِ سرمدی و نامتناهی یعنی همان «ایده» در خودِ اثر که «تناهی» است، تلفیق میشود. و در خلالِ یکسانسازی فوق، هنر از مرزهای انتزاعیاش گذر میکند و درهمین گذار تحقق ایدۀ زنده رخ میدهد. شلینگ خود نیز بیان میدارد:
«اثرِ هنری، ارگانیک است؛ چرا که از درون، از کُلیّت محض شکوفا میشود».
در رهگذار هنر، طبیعتِ جلوهگرِ آزادی میشود: شلینگ برخلاف چشمانداز مکانیکی فیشته و بعضاً کانت، باورمند بود که طبیعت را نباید صرف یک «ابژۀ بیرونی» یا «ابژۀ قانونمندِ محض» تعبیر کرد، بلکه همانطور که میگوید: طبیعت همانا روح است در حالت ناآگاهِ خود. در رسالۀ زیباشناختیاش مستقیماً بیان میدارد: «طبیعت همچون روحی در خواب است». و سپس «روح طبیعتیست که از خواب بیدار شده».
این گفتار ها بدین معناست که ساحتِ طبیعت، در حرکتِ تدریجیِ خود و ایبسا روندِ دیالکتیکیِ خود، به خودآگاهی دست یافته است. این نگاهِ شلینگ به این باور منتج میشود که طبیعت، در درونِ خود و اینهمانبودنِ خود، آزاد است. زیرا طبیعت و جوهرش که خود، خود را بسط میدهد و ژرفساختِ خود را مترقی میسازد، مستقیماً و بیوقفه بهسویِ روح و خودآگاهی روانه میشود. در استنباطی دیگر، آزادی تنها در بستر ساحت عقلانیّتِ بشری شکوفا نمیشود بلکه طبیعت، فینفسهْ آغاز و جریانی آزاد بهسویِ مطلق دارد [درحقیقت آزادی و آشکارشدگیاش از همسانسازی روح و طبیعت صورتبندی میشود].
حال نسبت عرایض مذکور با «هنر» و «امر زیباشناختی» چیست؟ شلینگ در نظام استتیک گمان دارد که «هنر» و «طبیعت» دو صورتِ متمایز از شکوفاییِ تنها یک حقیقت هستند: طبیعت، پیداییِ ایدۀ محض در قلمرو ماده و هنوز ناخودآگاه. هنر، آشکارگیِ همان ایدهی محض، منتهی با حضور خودآگاهی بشری. از آنجا که «هنر» و ماهیتاش، تقلیدی از طبیعت نیست و متعاقباً همآفرینیای با طبیعت و مطلقیّتش است، این استنتاج از نبوغِ خلاقانۀ هنرمند در پروسۀ پیدایشِ اثر «هنری» بر میتابد (از درونِ همان اصل خلاق). بهبیان شلینگ: هنرمند همانگونه خلق میکند که طبیعت خلق میکند. بنابراین، هنرمند ملزوم بهپیروی صرف از قواعد محدود یا صورتبندیشده نیست، بل میانجیای است درجهت نمودِ امر مطلق در هستیِ محسوس. و فریضهٔ نبوغ و ساختارِ ذهنیِ خلاقانهی هنرمند، توانیست در مسیر آفرینشِ وحدتِ متضادها.